خسته ام...
از صبوری خسته ام...
از فریادهایی که در گلویم خفه ماند...
از اشک هایی که قاه قاه خنده شد...
و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بشکن بغضهایت رادلکم خودم هوایت را دارم
گریه کن برای من که بی او تمام شدم
برای او که تورا شکست و برای خودت که اورا رنجاندی...
می بینی دل بیچاره ی من،
غرور،هر سه مان را از عشق فراری داد...
دیگر نه تو دل می شوی.....نه من دلدار نه او یار،
لعنت به بخت بد تنها شدیم و رفت....یک عمر بیقرار